آلن ویک یک اسطوره بود. چون هیچ شخصیتی نمیتونست تو سبک ترسناک مثل آلن نقششو خوب بازی کنه که احساس در بازیکن نشون بده. البته الکس شفرد در هاوم کامینگ قصد همچین کاری رو داشت و تا حدودی موفق بود اما آلن با حماسه اش بدجوری اشک در چشمم جاری کرد.
عکسی زیبا از کلبه محل اقامت آلن
http://g-ecx.images-amazon.com/images/G/02/uk-videogames/Microsoft2010/detail-pages/B0037W6M28_09.jpg
آلن همونیه که با اون شات گان و اون چراغ قوه معروفش از جنگل های پاسیفیک شمال شرق آمریکا در ایالت کالیفرنیا راه خودشو به لس آنجلس باز میکنه و در این مسیر او یک کابوس رو دنبال میکنه تا سر آمدی برای قصه هاش باشه. اون جنگل های مه گرفته با موجودات تاریک درون تخیلش رو باید کنار بذاره. تخیلش خیلی قوی است برای همین دشمنان و دنیای کابوسش برایش غیر قابل تحمل است اما چاره ای ندارد. و باید هر طور که شده عبورش دهد. فقط جنگل نیست که ترس را در بدنش به وجود آورد. بلکه جاده های مه گرفته همراه با متل های هنوز روشن با نئون نورانیشان در درون مه و همینطور سوپر مارکت ها و پمپ بنزین هایی که در وسط جاده هستند نیست دیده میشوند و آلن باید تک تک خاطرات این محیط ها رو کشف کنه. اون یه هدف داره و اونم رسیدن به لس آنجلس و فرار از کابوسش است.
او در این سفر با افراد زیادی آشنا میشه. سفر وی بسیار طولانی و ترسناک است و شما بر جنبه یک بازی این بازی رو انجام ندهید بلکه بر جنبه یک سریال ترسناک نگاهش کنید تا اسرار واقعی او را بفهمید. تا قبل از آلن ویک بازی هاوم کامینگ سر آمدی بر قصه های رمانتیک ترسناک برای من بود. چون در تابستان 87 بود که من بازی هاوم کامینگ رو بازی کردم. و واقعا احساسی عجیب داشتم که زیاد در مبحث ترس برایم گنجانده نمیشد بلکه احساسی نامفهوم و گنگ در بدنم ایجاد شد. شاید دلیلش موسیقی معروف اون زاپنی دوست داشتنی با پیانو بود که منو سر در گم کرد. شاید اون محیط های مه گرفته و ویران شده همراه با اون موسیقی ها این احساسو در بدنم بوجود آورد. شاید این ها هم دلیل همین باشد اما وقتی که بیشتر با خودم فکر کردم فهمیدم خود شخصیت پر راز و رمز الکس شفرد بود که منو به احساس رسوند. اون صورت خوش قیافه و معصومش و اون خوابی که در اول بازی دید همه و همه سر آمدی بر ادامه بازی بود. تا وقتی که در اواخر بازی هویت اصلی اش برای خودش روشن میشه برای مخاطب یعنی من احساس جالبیه. به طوری که خودم احساس میکردم در این محیط ها من در بازی به جای الکس هستم.
کلا هاوم کامینگ یک تابستان دوست داشتنی ای برای من به وجود آورد که در هیچ بازی ای ندیده بودم. شبهایی که با فکر الکس شفرد خوابم نمی برد و با خودم میگفتم حالا اگه من فردا ادامه بازی رو انجام بدم الکس به چه محیط هایی قدم خواهد گذاشت. احساس جالبی بود. به طوری که تا بازی کنید نمی فهمید که چه اتمسفر احساسی برای شما بوجود می آید.
با خودم گفتم دیگه امکان نداره که بازی ای همانند هاوم کامینگ اینقدر بیننده رو درگیر کنه بوجود بیاد. تا اونکه 5 ماه بعد شرکت رمدی آلن ویک رو تایید کرد. عنوانی بر همین سبک . اما وقتی فهمیدم دشمنان بازی تاریکی درون خودت هستند مقداری از بازی زده شدم. حتی تریلر های زیادی برای اثبات جذاب بودن بازی رو منتشر کردند اما من حتی یک قسمتشو هم نگاه نکردم. تا این که منتشر شد. من بازی رو نمیخواستم بخرم اما در کمبود بازی ها اون رو خریدم. با اولین سناریوی بازی فهمیدم که این همون القای هاوم کامینگ خواهد شد. جلوتر رفتم و پس از پایان اون فیلم طولانی در همون اول بازی و پس از تصادف آلن و سرگردانی اش در اون جاده تاریک و ترسناک و اونهم خودش تنهایی فهمیدم حرفی برای گفتن داره. بازی شروع شد و در اولین آبجکتیو تو باید مسیر خودت رو از جاده به جنگل منحرف کنی. محیط ها جذاب بود. کشف ها زیاد و فیلم ها و اسکرین مووی ها هم جذاب کار شده بود. فهمیدم عنوان بزرگی بود . این عنوان می توانست سر آمدی بر هاوم کامینگ باشد. آلن دقیقا رمز و راز های آلن رو داشت. شخصیتی که در بازی داستانش تا حد کاملی بر ملا شد اما داستان های نگفته ای داشت که با ادامه دادن بازی متوجه میشوی.
کلا این داستان بازی هاوم کامینگ و آلن ویک بود که من رو به ترس و احساس وا داشت. داستانی که جدا از اکشن بود و صرفا عنوانی متفاوت بود. به همین دلیل عنوان هایی مثل رزیدنت اویل و دد اسپیس فقط عنوان هایی هستند که تنها اولویت آنها یک ترس معمولی و زود گذر بود و جدا از آنها هیچ برنامه دیگری نداشتند.
همینجا به همه شرکت ها میگم که اگه بخوایین عنوان ترسناک داشته باشید اصلا فکر اکشن و چیزهای دیگه رو از سرتون عبور بدید و فقط به فکر یک عنوان ترسناک احساسی باشید
نظرات شما عزیزان:
FIROZI
ساعت10:28---8 ارديبهشت 1391
salam doost man veb khobi dari az matalebet estefade kardam mamnoon age mishe be manam ye sari bezan mamnoon misham.
mytoyou.lxb.IR